نوش گوار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) خوش گوار. (آنندراج ). در گوارائی چون آب زندگانی ، زیرا که چشمه ٔ نوش آب حیوان است . (فرهنگ فارسی معین ). گوارا
: تا تو به رزمی چو زهر زودگزائی
تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری .
فرخی .
موافقان را مهرت نبید نوش گوار
مخالفان را خشم تو زهر زودگزای .
فرخی .
مجلس افروز به نو باغ تو امروز شها
مجلس نو کن و نو گیر می نوشگوار.
فرخی .
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر گشت ارچه بود نوشگوار.
سنائی .
ز مرغزار قناعت قدم مبر کآنجا
نبات روح نواز است و آب نوشگوار.
مجیر.
نحل کآب عنب خورد بر تاک
آرد از لب شراب نوشگوار.
خاقانی .
نوش ساقی و جام نوش گوار
گرم تر کرده عشق را بازار.
نظامی .