اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوش لب

نویسه گردانی: NWŠ LB
نوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) :
هزارانْت کودک دهم نوش لب
بوندت پرستنده در روز و شب .

فردوسی .


هر درختی چو نوش لب صنمی است
بر زمین اندرون کشان دامن .

فرخی .


دایم دل تو شاد به دیدار نگاری
شیرین سخنی نوش لبی لاله رخانی .

فرخی .


ای پسر می گسار نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم وبه خشم فتنه به روی و به موی .

منوچهری .


گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
برده می همچو زنگ از دل تو زنگ غم .

خاقانی .


ز بس کآورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را.

نظامی .


از نوش لبان این قبیله
گردش چو گهر یکی طویله .

نظامی .


دل خسرو ز عشق یار پرجوش
به یادنوش لب می کرد می نوش .

نظامی .


گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه ٔ شکرینش جوان کنند.

حافظ.


مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی .

حافظ.


هرچند کلبه ٔ ما جای تو نوش لب نیست
با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست .

هاشمی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.