اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوشه

نویسه گردانی: NWŠH
نوشه . [ش َ / ش ِ ] (اِ) قوس قزح . (اوبهی ) (برهان قاطع) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آزفنداگ . آفنداک . انطلیسون .تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوشه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ .

خسروانی (از اوبهی ).


از ژاله روی خوید چو آب است موج موج
وز نوشه پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ .

خسروانی (از فرهنگ خطی ).


|| (ص ) گوارا. نوش . نوشین :
همه هرچه خوردی همه نوشه باد
روان تو را راستی توشه باد.

فردوسی .


گوید کآن می مرانگردد نوشه
تا نخورم یاد شهریار عدومال .

منوچهری .


|| مخفف انوشه است . (برهان قاطع). جاوید. پایدار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود. || خوش . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). خرم . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نیک بخت . سعادتمند. کامران . شادمان . (ناظم الاطباء). خوشحال . (برهان قاطع). در شاهنامه به معنی خوشبخت و بسیار خوب آمده است . (فرهنگ ولف از حاشیه ٔ برهان قاطع) :
بسی آفرین خواند بر شهریار
که نوشه بزی تا بود روزگار.

فردوسی .


که نوشه بزی شاه تا جاودان
به هر کشوری دست رس بر بدان .

فردوسی .


بگفتند هر دو که نوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی .

فردوسی .


|| خوب . نیکو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود. || خوشا. (برهان قاطع). || (اِ) خوشی . انوشه . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). شادمانی . (ناظم الاطباء) :
نماند بر این خاک خونخوار کس
تو را نوشه از راستی باد و بس .

فردوسی (از رشیدی ).


۞
|| شیرینی . (فهرست ولف از حاشیه ٔ برهان قاطع). نوش :
یکی را دهد نوشه و شهد و شیر
بپوشد به دیبا و خزّ و حریر.

فردوسی .


به جائی که زهر آگند روزگار
از او نوشه خیره مکن خواستار.

فردوسی .


|| غم . اندوه . (ناظم الاطباء). رجوع به سطور بعدی شود.
- نوشه خوردن ؛ غم خوردن و تیمار داشتن . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از برهان قاطع) (انجمن آرا) ۞ :
کز این نوشه خوردن نفرماییَم
به سیری رسیدیم بِفْزاییَم .

فردوسی .


بدان کو به سال از شما کهتر است
به مهر و نوازیدن اندرخور است
گرامیش دارید و نوشه خورید
چو پرورده شد زو روان پرورید ۞ .

اسدی (ازانجمن آرا).


|| اضطراب . پریشانی . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || نوشه کردن ؛ خوش آمد گفتن . تملق کردن . (ناظم الاطباء). نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 409 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
نوشه . [ ن َ /نُو ش َه ْ ] (اِ مرکب ) پادشاه نوجوان . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پادشاه نو و جوان . (رشیدی ). شاه جوان . (انجمن آرا...
نوشه . [ ش َ ] (اِخ ) نام دختر نرسی پادشاه ساسانی است . وی عمه ٔ شاپور ذوالاکتاف است . رجوع به فهرست ولف و تاریخ گزیده ص 107 شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.