اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوشین

نویسه گردانی: NWŠYN
نوشین . (ص نسبی ) منسوب به نوش که به معنی شهد باشد. (غیاث اللغات ). شیرین . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). آلوده به نوش . از نوش . (یادداشت مؤلف ). پرنوش . پر از شهد و شیرینی :
گفتم که مرا توشه ده از دو لب نوشین
کآهنگ سفر کردم و وقت سفر آمد.

مسعودسعد.


به بهانه ٔ حدیثی بگشای لعل نوشین
به خراج هر دو عالم گهری فرست ما را.

خاقانی .


انوشه منش باد دارای دهر
ز نوشین جهان باد بسیاربهر.

نظامی .


به نوشین لب آن جام را نوش کرد
ز لب جام را حلقه در گوش کرد.

نظامی .


دگرباره نوشابه ٔ هوشمند
ز نوشین لب خویش بگشاد بند.

نظامی .


کنون که چشمه ٔ قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار.

حافظ.


|| گوارا. (برهان قاطع) (آنندراج ). خوش گوار :
به جوی اندرون آب نوشین روان شد
از این عدل و انصاف نوشین روانی .

فرخی .


بگیر باده ٔ نوشین و نوش کن به صواب
به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی .

منوچهری .


زیرا که تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت باده ٔ نوشینم .

ناصرخسرو.


چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین .

نظامی .


لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغدل بود به امید دوا بازآمد.

حافظ.


|| مطبوع . دلنشین . دلپسند. ملایم طبع :
هزار لشکرجنگی شکست لشکر او
به خواب نوشین اندر شده به لشکرگاه .

فرخی .


چشم فتنه در خواب نوشین شد و دیده ٔ داد و عدل بیدار گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 5). لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
به برخورداری آمد خواب نوشین
که برناخورده بود از خواب دوشین .

نظامی .


تو مست خواب نوشین تا بامداد و من را
شبها رود که گویم هرگز سحر نباشد.

سعدی .


خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل .

سعدی .


|| جان بخش . روح نواز :
رهائی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین .

فردوسی .


|| شفابخش :
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری ؟

خاقانی .


|| مخفف نیوشین . گوش کردنی . شنیدنی (؟). (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
نوشین . (اِخ ) مخفف نوشین روان ، صورتی دیگر از انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : که با شاه نوشین به سر برده ام تو را نیز در بر بپرورده ام ....
نوشین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) نوش لب . نوشین دهان : او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره نقاب . فرخی .ز نوشین لب ...
نوشین بار. [ شیم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از شیرین : چید از آن میوه های نوشین بارخورد از آن شوشه های شیرین کار.نظامی .
نوشین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) نوشین دهان .
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) ۞ انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر...
نوشین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . نوشین لب . نوش لب . نوشین دهن .
نوشین باده . [ شیم ْ دَ / دِ ] (اِخ ) نام نوائی از موسیقی از مخترعات باربد. (جهانگیری ). لحن بیست وهشتم است از سی لحن باربد و نام نوائی است...
نوشین سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) از شهد وعسل سرشته . به نوش سرشته . بسیار شیرین : نخستین ز جلاب نوشین سرشت زمین گشت چون حوض های بهشت .نظام...
نوشین گوار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) نوشین . خوشگوار. گوارا : روز یک نیمه کمند و مرکبان تیزتک نیم دیگر مطربان و باده ٔ نوشین گوار.فرخی .
خواب نوشین . [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب شیرین . خواب خوش . خواب راحت . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : چون درآمد ز خوا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.