نویص
نویسه گردانی:
NWYṢ
نویص . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ). حرکت کردن . (از اقرب الموارد). نوص . مناص . نیاصة. نوصان . (از اقرب الموارد). رجوع به نوص و نوسان شود. || (اِ) توانائی جنبش . (منتهی الارب ). قوةحرکت . (از مهذب الاسماء). ما به نویص ؛ ای قوة و حراک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عزب نویس . [ ع َ زَ ن ِ ] (نف مرکب ) ۞ دفترنویس و کسی که نام عزبان را نویسد. و رجوع به عزب شود. || محاسب .
عیب نویس . [ ع َ / ع ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ عیب : جورپذیران عنایت گذارعیب نویسان شکایت شمار.نظامی .
کشیک نویس . [ ک َ / ک ِ ن ِ] (نف مرکب ) آنکه نوبت قراولی معین می کند. مأمور تنظیم امر قراولی و پاسبانی محلی . (یادداشت مؤلف ).
مجلس نویس . [ م َ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) حضورنویس یعنی واقعه نویس دربار پادشاهی . (غیاث ). حضورنویس . محمد نصیرآبادی در احوال میرزا طاهر وحید نوشته...
صورت نویس . [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه از روی نوشته ای صورت بردارد. آنکه نوشته ای را استنساخ کند. رجوع به صورت نویسی شود. || آنکه صورتی ...
چوکی نویس . [ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ چوکی . کسی که حساب پاسبانان و قراولها را داشته باشد. (ناظم الاطباء).
چهره نویس . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه چهره های نوکران را نوشته سررشته ٔ آن در دفتر نگاهدارد. (آنندراج )(بهارعجم ). قیافه نویس . (ناظم ...
حجت نویس . [ ح ُج ْ ج َ ن ِ ] (نف مرکب ) حکم نویس . نویسنده ٔ محکمه . منشی : بحجت نویسان دیوان خاک بجاوید مانان مینوی پاک .نظامی .
خفیه نویس . [خ ُ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه وقایع را غیر آشکارو پنهانی می نویسد و بنزد رئیس می برد. آنکه وقایع رابدون آنکه کسی مطلع شود ک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.