نهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت
۞ . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی ). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده ، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه ... و خسرو گوید: زین سان که بینم ...، لیکن در این دو بیت به معنی بسیار به طریق انکار نیز راست می آید. (رشیدی ). بسیار باشد... و نیز به معنی کاری یا چیزی عظیم آمده و در نسخه ٔ میرزا به معنی عجب نیز آمده و این بیت امیرخسرو مؤید اوست : در بند پرواز...، ظاهراً مؤلف این بیت را بد فهمیده و همان معنی بسیار بسیار خوب است به طریق کنایه و طرز استفهام . (فرهنگ خطی ). عظیم و بزرگ و بسیار. (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع). بی نهایت . وافر. بیکران . کار بزرگ و عظیم و هرچیزی بسیار عجیب و بی اندازه . (برهان قاطع). عظیم و بی حد بود اگر کاری باشد و گر چیزی . (صحاح الفرس ). و به همین معانی با زای نقطه دار [ نهماز ] هم هست که بر وزن شهناز باشد. (برهان قاطع). نهماز، تصحیف است . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). نهمار مرکب است از دو جزء: «نه » که علامت نفی است و «مار» به معنی عدد... پس نهمار یعنی بی عدد و بی شمار، از این لحاظ به معنی ناممکن و دشوار هم استعمال شده ، نهمار درست به معنی بی مر است . (فرهنگ لغات شاهنامه )
: گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسرْش بند
۞ .
رودکی .
چو ابلیس دانست کو دل بداد
بر افسانه اش گشت نهمارشاد.
فردوسی .
همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود
رنج کش بودی در طاعت یزدان نهمار.
فرخی .
گر تو به هر مدیحی چندین طپید خواهی
نهمار ناصبوری نهمار بیقراری
۞ .
منوچهری .
گوئی علمی از سقلاطون سپید است
از باد جهنده متحرک شده نهمار.
منوچهری .
نهمار در اینجا نکند زیست هشیوار.
منوچهری .
خدایگانا برهان حق به دست تو بود
اگر چه باطل یکچند چیره شده نهمار.
؟ (از تاریخ بیهقی ص 279).
مرد را نهمار خشم آمد از این
غاوسنگی را به کف کردش گزین
۞ .
طیان .
خوب حالی است از او ملک زمین را الحق
گرم کاری است بر او سعد فلک را نهمار.
مختاری .
عمید دولت از اینگونه عاشق است بر او
چه سخت کاری کاین کار عاشقان نهمار.
سوزنی .
گر عالم رومی وش زنگی شعف است او را
داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش .
خاقانی .
اینت شهباز گر پی چو منی
صید نسرَین کرده ای نهمار.
خاقانی .
مرا گویند او کس را ندارد
اگر بینم کسی نهمار دارم .
عطار (دیوان چ تفضلی ص 730).
مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف
که از تحمل آن بار عاجزم نهمار.
کمال الدین اسماعیل .
از جانبین در این حملات بسیار کشته شد و بسیار مجادلت کردند و نهمار مکایدت و مکابدت . (جهانگشای جوینی ). اگر چه ... مقاومت بسیار نمودند و نهمار تجلدهاکرد. (جهانگشای جوینی ). || مشکل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع). دشوار. (برهان قاطع). عجب . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری )
: شادیت باد همیشه که ز غم خصم امروز
شد چنان زار که نهمار به فردا برسد.
عمید لوبکی .
در بند پرواز است جان بگذارسیرت بنگرم
زینسان که بینم حال خود نهمار بینم دیگرت .
امیرخسرو.
|| همواره . همیشه
۞ . (فرهنگ فارسی معین ). || یکبارگی
۞ . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (رشیدی ). همه . (برهان قاطع). کلاً. (فرهنگ فارسی معین ). || بدرستی . کاملاً. واقعاً
۞ (فرهنگ فارسی معین )
: از پس نهمار تا چه گفت معزی
هر که کند قصد ملک و تخت بنهمار.
سوزنی (یادداشت بخط مؤلف ).
-نهمار شدن
: خلق گفتند این گدای کشتنی است
کشتن این مدعی نهمار شد
۞ .
عطار.