نیزه دار. [ ن َ
/ ن ِ زَ
/ زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه
: همه نیزه داران شمشیرزن
همه لشکرآرای و لشکرشکن .
دقیقی
سپه بود بر میمنه چل هزار
سواران زوبین ور و نیزه دار.
فردوسی .
چو بشنید کآمد سپاهی گران
همه نیزه داران و جوشن وران .
فردوسی .
همیدون پیاده پس نیزه دار
ابا جوشن و تیر آهن گذار.
فردوسی .
ز نوک نیزه های نیزه داران
شده وادی چو اطراف سنابل .
منوچهری .
همه نیزه داران گردن فراز
نشان بسته بر نیزه موی دراز.
اسدی .
کمندافکنان از پس خیل خویش
به تیغ و زره نیزه داران ز پیش .
اسدی .
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
خون و آتش ز آن نی چون خیزران افشانده اند.
خاقانی .
رکاب است چون حلقه ٔ نیزه داران
که عیدی به میدان خاقان نماید.
خاقانی .
برون رفت جوشن وری نیزه دار.
نظامی .
|| نیزه بردار. (ناظم الاطباء)
: نبود از همه خلق جز جبرئیل
به حرب حنین نیزه دار علی .
ناصرخسرو.