نی سوار. [ ن َ
/ ن ِ س َ ] (ص مرکب ) طفلی که مرکب از نی کند. (آنندراج ). بچه ای که به روی نی سواری می کند. (ناظم الاطباء)
: کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.
خاقانی .
نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت
هر طفل نی سوار کند تازیانه اش .
صائب .
زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن .
صائب .
چون طفل نی سوار به میدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم .
صائب .