نیک اختر. [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) نیک بخت . سعید. (آنندراج ). بختیار. خوش طالع. باسعادت . (ناظم الاطباء). خوشبخت . خوش اقبال
: چنان شهریاری خداوند تخت
جهاندار نیک اختر و نیک بخت .
فردوسی .
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه نیک اختر پاک رای .
فردوسی .
چنین گفت با نامور دختران
که ای ماه رویان نیک اختران .
فردوسی .
این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک
شاد باش ای ملک نیک خوی نیک اختر.
فرخی .
عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رأیش چو رأی دولت نیک اختران متین .
فرخی .
چرا از یار بد عشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اخترسگالا.
عنصری .
پناه سپه شاه نیک اختر است
چو شه شد سپه چون تن بی سر است .
اسدی .
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوذرجمهر نیک اختر.
ناصرخسرو.
چو از جهان سوی دار بقا بشد ایوب
شعیب آمد با دختران نیک اختر.
ناصرخسرو.
هیچ بدگوهری نجوید نیک
هیچ نیک اختری نخواهد بد.
خاقانی .
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش .
نظامی .
چو باز اختر سعد یابد قران
به نیکی رسد کار نیک اختران .
نظامی .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گر بشنوی سبق بری از سعداختران .
سعدی .
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال هماافکند بر سرم .
سعدی .
-
نیک اختر شدن ؛ بختیار شدن . سعادتمند شدن
: چون همایم سایه ای بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نیک اختری .
سعدی .