نیک یار. (ص مرکب ) مشفق . موافق . صمیم . مونس . مشفق
: نوشتم یکی نامه ٔ دوست وار
که هم دوست بوده ست و هم نیک یار.
دقیقی .
چو سیماه برزین شنید این سخن
بدو گفت کای نیک یار کهن .
فردوسی .
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به .
فخرالدین اسعد.