اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نیم

نویسه گردانی: NYM
نیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به و تسکن الیه . (اقرب الموارد). || درختی است که از آن قداح و کاسه سازند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || جامه ٔ نرم ۞ . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). جامه ٔ خواب . (منتهی الارب ) (از الارب ) (ازاقرب الموارد). لباس خواب . بیجامه . (از متن اللغة). || پوستین کهنه ۞ .(منتهی الارب ). پوستین درازموی و گویند پوستین کهنه . (مهذب الاسماء). الفرو الخلق . (از متن اللغة). || نورد ریگ که به وزیدن باد به هم رسد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || ضجیع ۞ . هم خواب . هم بستر. (از متن اللغة). رجوع به معنی سوم همین کلمه و نیز رجوع به نیم آدمی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
نیم لنگ . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود. ||...
نیم لنگ . [ ل َ / ل ِ ] ۞ (اِ) کمان دان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). قربان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). قربان کمان . (ر...
نیم گزی . [ گ َ ] (اِ مرکب ) نیم گز. رجوع به نیم گز شود. || (ص نسبی ) آنچه اندازه اش معادل نیم گز باشد. که طولش نیم گز باشد: پشتی نیم گزی ....
نیم گسل . [ گ ُ س ِ ] (ن مف مرکب ) نیم گسسته . نیم گسلیده . شل شده : قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود.اثیر اخسیکتی .
نیم گرد. [ گ ِ ] (ص مرکب ) که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی . شبیه به دایره یا کره . || آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فره...
نیم کشت . [ ک ُ ] (ن مف مرکب ) نیم بسمل . ذبیح ناقص . (آنندراج ). نیم کشته : بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه ...
نیم کله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) نیم ساخته . ناتمام . (غیاث اللغات ). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی ...
نیم کوب . (ن مف مرکب ) پله کو. پیله کو. نیم کوفته . (یادداشت مؤلف ). که آن را کوفته اند اما خوب نرم نشده است : جشب ؛ آرد کردن نیم کوب را. (از...
نیم کوز. (ص مرکب ) کوزپشت . خمیده پشت . (آنندراج ). مرد کوزپشت . (ناظم الاطباء). کسی که اندکی پشتش منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
نیم کار.(ص مرکب ) مزدور. (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود : تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شی...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۳ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.