نیم ترک . [ ت َ ] (اِ مرکب ) کلاه خود. کلاهی آهنی که در روزهای جنگ بر سر گذارند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || نوعی خیمه ٔ کوچک . (فرهنگ فارسی معین )
: درطارم آمد بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیم ترک چنانکه در میانه ٔ هر دو مهتر افتاد. (تاریخ بیهقی ص
139). امیر گفت به نیم ترک رو و خازنان و مشرفان را بگوی ... همگان را خلعت دهند. (تاریخ بیهقی ص
241). کوتوال و سرهنگان دررسیدند و حاجب بزرگ بلکاتکین ایشان را به نیم ترک پیش خویش بنشاند. (تاریخ بیهقی ص
220).
گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان
بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین .
سلمان ساوجی .