نیم چرخ . [ چ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). کمان تخش . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری )
: وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بوده فروترین یک من بود و مرآن را بهر کودکان خرد سازند و هرچه از چارصد من تا دویست وپنجاه من چرخ بود، هرچه از دویست وپنجاه من فرودآید تا به صد من نیم چرخ بود و هرچه از صد من فرود آید تا به شصت من آن کمان بلند بود. (نوروزنامه ). نیزرجوع به تخش و چرخ در این لغت نامه شود
: به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
خدنگ پیش به زه کرد و نیم چرخ به چنگ .
فرخی .
در ملک خنجر ملک و نیم چرخ او
بحری است پر جواهر و چرخی است پرشهاب .
مختاری .
گردن چو نیم قوس و در آهنگ تک چنان
کز نیم چرخ وهم جهد ناوک کمان .
اثیر.
از نیم چرخ خویش پرانید بر هوا
با کرکسان چرخ پر کرکس و خدنگ .
سوزنی .
شود به صورت کفگیر چرخ پنگانی
چو نیم چرخ بر این چرخ عشوه گر سازد.
مجیر.