نیم خواب . [ خوا
/ خا ] (اِ مرکب ) چرت . غنودگی . (ناظم الاطباء). سنه
: لاتأخذه سنة و لا نوم (قرآن
255/2)؛ نگیرد وی را نه نیم خواب و نه خواب . (کشف الاسرار ج
1 ص
685 از فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) نیم خفت . خواب آلوده . خمار. خمارین . که چشمانش نیمه باز است و در حالتی است بین خواب و بیداری : چشم نیم خواب و نرگس نیم خواب ؛ کنایه از چشم خمارین و خمارآلود و پرناز است
: دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست .
اسدی .
ز آن سوی کوهت آفتاب از بوی می مست و خراب
ار سر برآرد نیم خواب افتان و خیزان آیدت .
خاقانی .
جمالی چو در نیم روز آفتاب
کرشمه کنان نرگسی نیم خواب .
نظامی .
چشم های نیم خوابت سال و ماه
همچو من مستند بی میخوارگی .
سعدی .
با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی
از چشم های نرگس و چندین وقاحتش .
سعدی .
دو نرگس مست نیم خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من .
سعدی .
بازنداری ای پسر غمزه ٔ نیم خواب را
تا نبرد به جادویی جان من خراب را.
امیرخسرو (از آنندراج ).
گرنه بیداری کشیدی امشب از می تا به روز
آن خمار چشم مست نیم خواب از بهر چیست .
روحی انارجانی .
ای بس کسا که بی خوروخوابند سال و ماه
ز آن چشم نیم خواب و رخ همچو ماه و خور.
بهاءالدین .
|| ضعیف چشم و بر غمزه اطلاق آن مجاز است . (آنندراج ).
-
نیم خواب شدن ؛ چرت زدن . سنگین شدن پلک چشم بر اثر مستی یا غلبه ٔ خواب
: سکندر ز مستی شده نیم خواب
روان آب در چنگ و چنگی در آب .
نظامی .