نیم رس . [ رَ ] (ن مف مرکب ) شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج ).نیم پخته . نیم خام . که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است . (یادداشت مؤلف ). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده . که تازه رسیده و به غایت نبالیده است
: چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض
میوه ٔ ما نیم رس از شاخسار افتاده است .
دانش (از آنندراج ).
نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا
سبزه ٔ نیم رسی تشنه به خون است مرا.
صائب (از آنندراج ).
|| مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج ).
-
پر و بال نیم رس ؛ که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است
: به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز
چو طایری که پر و بال نیم رس دارد.
وحید (آنندراج ).
|| نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند
: تا چند ز همراهی دل باز پس افتم
چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم .
ذوقی (از آنندراج ).
|| نیمه تمام
:خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را
از خموشی نفس نیم رسی یافته ام .
اسیر (از آنندراج ).
|| تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.