نیم رو. (اِ مرکب ) نیم رخ . نیمی از صورت . نیمی از رخسار. || طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند. تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند. || (ص مرکب ) گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد. (آنندراج ). جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء)
: حق القدم گرفت گهرهای نیم رو
پای کسی که آبله زد در سراغ ما.
خالص (از آنندراج ).
با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است
اوز عمان خیزد این از چشمه ٔ آب بقا.
شفیع اثر (از آنندراج ).
|| نیم برشته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود.
-
نیم روخاکی ۞ ؛ یک طرف رخسار بر زمین نهاده . (از رشیدی ) (از انجمن آرا)
۞ . رخسار از یک طرف بر زمین نهاده . (آنندراج ). رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود
: بر در خاکش خجل بنشست چرخ
نیم روخاکی و خون آلود و بس .
؟ (از آنندراج و انجمن آرا).
-
نیم روخاکین ؛ نیم روخاکی . چهره بر خاک سوده . کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری . رجوع به نیم روی شود
: نیم روخاکین چو بوسم پای تو
بر سر از نو تاج تمکین آورم .
خاقانی .
-
نیم رو کردن ؛ تخم مرغ در روغن پختن . تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن .