نیم سیر. (ص مرکب ) آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد. (ناظم الاطباء). که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد. (یادداشت مؤلف ). که هنوز اشتها دارد
: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر. (گلستان ). || نیم راضی . (ناظم الاطباء). که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد. که کاملاً خرسند و راضی نیست
: گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر.
سعدی .
|| رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی . رنگ نیم تند. ( سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین ). که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد. (یادداشت مؤلف ). رنگی ملایم ، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند
: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد. (المعجم از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ مرکب ) وزنی معادل هشت مثقال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سیر شود.