نیمه جان . [ م َ
/ م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.
-
نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن .
|| (اِ مرکب ) نیم جان . رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده .
- نیمه جانی داشتن ؛ رمقی در تن داشتن
: حُمِل َ من المعرکة جریحاً و به رمق ؛ او را از رزمگاه به در بردند خسته و هنوز نیمه جانی داشت . (یادداشت مؤلف )
۞ .