اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

و

نویسه گردانی: W
و. [ وَ / -ُ ] (حرف ربط) (واو عطف ) که دوکلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد :
بدین آلت و رای و جان و روان
ستود آفریننده را چون توان ؟

فردوسی .


و گفته اند که از این جانب تا آذربایجان و در موصل تاختن آورد. (ابن بلخی ).
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر در نو شدن و اندر لقا.

مولوی .


دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده ... (گلستان ). || صاحب آنندراج آرد: واو سلف که در آن معنی جمعی ملحوظ میباشد و آن در میان دو چیز درآید اعم از آنکه هر دو فعل باشد که از یک کس صادر شوند چون آمد و رفت زید، نشست و برخاست عمرو، یا هر دو اسم باشند که در یک فعل شریک باشند چون احمد و محمود آمدند و خانه و باغ ساختند و اسب و اشتر خریدند؛ و گاهی در میان دو جمله درآید، هر دو اسمیه باشند چون زید آمد و عمرو رفت ، و چون ماقبل این واو مضموم بوده و جز ضمه ٔ ماقبل از آن مفهوم نمی گشت این را واو غیرملفوظ شمرده اند، و این در نظم فارسی بسیار است و در نثر کمتر. فاما در بعضی مواضع که ماقبل این واو ساکن باشد این واو را فتحه دهند و این در نثر بسیار است و در نظم کم ، و این واو مفتوحه را در نظم مخل فصاحت گفتن محل تأمل . و اینکه با لفظ دیگر و با لفظ یا استعمال کرده اند محض برای تحسین کلام است و معنی عطفی را در آن بار نیست :
بیک روز جستن بزرگی رواست
وگر در میانه دم اژدهاست .

فردوسی .


و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ ؟

فردوسی .


ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخُر آید همی بی سوار
و یا باره ٔ رستم جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی .

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1487).


و در چار و ناچار مثلا در این بیت :
دارای عهد شیخ حسن آنکه خدمتش
چرخ دو تا بچاره و ناچار میکند.

جمال الدین سلمان .


واو ملفوظ نیست بلکه ساکن را بجای متحرک آورده این از جهت سکته بود و در «ورا دید» مخفف او را دید؛ و جائز است که ماقبل واو عطف به اشباع آرند چنانکه در این قطعه :
به روز نبرد آن یل ارجمند
بشمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست .

فردوسی .


واو عطف علامتش آن است که در میان دو فعل که از یک کس صادر شده باشد درآورندهمچو «رفت و آمد» و «نشست و برخاست » و «گفت و شنید»و یا در میان دو اسم که در یک فعل شریک باشند چنانکه «بزرگ و کوچک جمع شدند و سند و قباله نوشتند و باغ و خانه را خریدند» و اگر ماقبل این واو را مضموم سازند داخل واو غیرملفوظ باشد یعنی بتکلم درنیاید و اگر ماقبل آن را ساکن سازند فتحه بایدش داد تا بتلفظ درآید. (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کح ). و هم مؤلف برهان آرد: دیگر واو مفتوح است و آن سه قسم میباشد: اول واو عطف است و آن دو نوع بوده : یکی آنکه مذکور شد و دیگر آنکه چون شخص کلمه ای بگوید شخص دیگر ابتدا به واو کرده آن کلمه را تمام سازد چنانکه شخصی گوید که «من به خراسان میروم » و دیگری گوید که «و به عراق هم » یا شخصی گوید «سلام علیکم » و دیگری گوید «و علیک السلام ». (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کط). || به معنی فا یا ثم است در عربی که ترتیب و تراخی را میرساند : ما [ مسعود ] فرمودیم تا... اعیان غزنین را جوابهای نیکو نبشتند و ازنشابور حرکت کردیم . (تاریخ بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۸ ثانیه
خم و پیچ . [ خ َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربستان شهرستان گلپایگان . واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری گلپایگان . و دارای 1022 تن سکنه ، آ...
خند و تند. [ خ َ دُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ترت مرت . زیر و زبر. تاخت و تاراج . پراکنده . پریشان . || بزیان آمده ، نقصان رسیده . (برهان قاطع...
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد...
حشر و نشر. [ ح َ رُ ن َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حشر روز قیامت : که چون رستی از حشر و نشر و سؤال .سعدی .
حد و حساب . [ ح َدْ دُ ح ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و اندازه . حد و مرز. حد و مر. حد و حصر. رجوع به حد به معنی اندازه شود.
چک و چیل . [ چ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مرادف چک و چانه و چک و پوز و دک و و دهن و لب و لوچه ، چنانکه گویند:آب از چک و چیلش می آمد. و ...
چین و خم . [ ن ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پیچ و تاب . شکن و نورد. رجوع به چین و نیز رجوع به خم شود.
خار و خسک . [ رُ خ َ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خار و خس . ریزه ٔ خار و کاه : خار و خسک را بسخن چون کند.نظامی .
خاش وخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قماش ریز را گویند که از دم مقراض استادان خیاط و پوستین دوز بدست آید. قماش ریزه بود. (فرهنگ اسدی ...
خاک و آب . [ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه ازجسد و قالب آدمی زاد باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). قالب بَشَر. (شرفنامه ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.