اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واجب آمدن

نویسه گردانی: WʼJB ʼAMDN
واجب آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . واجب شدن . لازم شدن : آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی . (تاریخ بیهقی ).
که کرمشان به عطسه ماندراست
کاید الحمد واجب آخر کار.

خاقانی .


واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.

مولوی .


پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان . (گلستان ).
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق .

اوحدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.