اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واصل

نویسه گردانی: WʼṢL
واصل . [ ص ِ ] (ع ص ) پیوسته شونده . (آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || پیوندنده . (آنندراج ) :
مدبری را که قاطع ره تست
واصلی خوانی از پی توفیر.

خاقانی .


|| رسیده شده و پیوسته شده . متصل شده . وصل کرده شده .(ناظم الاطباء). پیوسته . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به وصل شود.
- بواصل ؛ به معنی نقد و نقداً :
بدادش همانگه رشید خلیفه
بواصل دو سه بدره از زر کانی .

منوچهری .


|| (اصطلاح عرفانی ) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست . فرقه ٔ اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید :
واصلان چون غرق ذاتند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر.

(از فرهنگ مصطلحات عرفا،سجادی ).


واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ .

مولوی .


گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال .

مولوی .


تعلق حجاب است و بی حاصلی
چو این بندها بگسلی واصلی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
واصل بن الاحدب . [ ص ِ ل ِ نِل ْ اَ دَ ] (اِخ ) از محدثان است . سفیان ثوری از وی روایت کرده است . (عقدالفرید ج 2 ص 98).
واصل بن عبدالرحمن . [ ص ِ ل ِ ن ِ ع َ دُرْ رَ ما ] (اِخ ) از محدثان است . رجوع به ابوحره شود.
واصل بن حکیم التمار. [ ص ِ ل ِ ن ِ ح َ مِت ْ ت َم ْ ما ] (اِخ ) رجوع به ابوشعیب واصل بن حکیم التمار شود.
واسل . [ س ِ] (ع ص ) راغب و تقرب جوینده به سوی خدا. قال لبید: «بلی کُل ّ ذی دین الی اﷲ واسل ». (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). راغب به...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.