اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واعظ

نویسه گردانی: WʼʽẒ
واعظ. [ ع ِ ] (ع ص ) ناصح . (اقرب الموارد). پند دهنده . (آنندراج ). اندرزگو. اندرز دهنده . نصیحتگو. نصیحت کننده . || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی : استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ چاپی ص 329).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه .

نظامی .


مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.

مولوی .


واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حسین واعظ. [ ح ُ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن علی سبزواری . رجوع به حسین کاشفی شود.
معین واعظ. [ م ُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفائس آرد: پسر مولانا محمد فرهی است که از مشاهیر است و او حالا واعظ مقرر شهر است این مطلع از ...
واعظ شروانی . [ ع ِ ظِ ش َرْ ] (اِخ ) نامش در سفینه ٔ خوشگو سیدحسن و در تحفه ٔ سامی سیدحسین آمده است . شاعری است که فیضی تخلص می کرده و صاح...
حجازی واعظ. [ ح ِ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عبداﷲ اکراوی قلقشندی معروف به محمد حجازی واعظ. فقیهی عالم بتفسیر و حدیث بود، در منزل اکری...
حسامی واعظ. [ ح ُ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به حسامی هروی شود.
واعظ قزوینی . [ ع ِ ظِ ق َزْ ] (اِخ ) ملقب به رفیعالدین و گاهی به ملارفیعالدین و یا ملارفیع هم موصوف است . از علمای امامیه و از ادبا و شعرا ...
آن شخصی است که، آنچه به دیگران توصیه می کند، خودش به آن عمل نمی کند. حافظ شیرین سخن در این باره می گوید: واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند -...
امام الدین واعظ. [ اِ مُدْ دی ع ِ ] (اِخ ) از بزرگان اصفهان در عهد آل مظفر بود. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 371 و 384).
وعاظ. [ وُع ْ عا ] (ع ص ، اِ) ج ِ واعظ. به معنی پنددهندگان . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). واعظان .
وعاظ. [ وَع ْ عا ] (ع ص ) مبالغه ٔ واعظ است . (اقرب الموارد). رجوع به واعظ شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.