واعظ
نویسه گردانی:
WʼʽẒ
واعظ. [ ع ِ ] (اِخ ) بکربن شاذان بن بکرالمقری ، الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبدالباقی ابن قانع و ابوبکرالشافعی و جز آنها استماع حدیث کرده و ابوالقاسم الازهری و ابومحمد الخلال و عبدالعزیز الازجی و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی عابد و نیکوکار و شب زنده دار و در حدیث مورد اعتماد بود. به سال 321 هَ . ق . بدنیا آمد و در 405 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
حسین واعظ. [ ح ُ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن علی سبزواری . رجوع به حسین کاشفی شود.
معین واعظ. [ م ُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفائس آرد: پسر مولانا محمد فرهی است که از مشاهیر است و او حالا واعظ مقرر شهر است این مطلع از ...
واعظ شروانی . [ ع ِ ظِ ش َرْ ] (اِخ ) نامش در سفینه ٔ خوشگو سیدحسن و در تحفه ٔ سامی سیدحسین آمده است . شاعری است که فیضی تخلص می کرده و صاح...
حجازی واعظ. [ ح ِ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عبداﷲ اکراوی قلقشندی معروف به محمد حجازی واعظ. فقیهی عالم بتفسیر و حدیث بود، در منزل اکری...
حسامی واعظ. [ ح ُ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به حسامی هروی شود.
واعظ قزوینی . [ ع ِ ظِ ق َزْ ] (اِخ ) ملقب به رفیعالدین و گاهی به ملارفیعالدین و یا ملارفیع هم موصوف است . از علمای امامیه و از ادبا و شعرا ...
آن شخصی است که، آنچه به دیگران توصیه می کند، خودش به آن عمل نمی کند.
حافظ شیرین سخن در این باره می گوید:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند -...
امام الدین واعظ. [ اِ مُدْ دی ع ِ ] (اِخ ) از بزرگان اصفهان در عهد آل مظفر بود. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 371 و 384).
وعاظ. [ وُع ْ عا ] (ع ص ، اِ) ج ِ واعظ. به معنی پنددهندگان . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). واعظان .
وعاظ. [ وَع ْ عا ] (ع ص ) مبالغه ٔ واعظ است . (اقرب الموارد). رجوع به واعظ شود.