واله شدن . [ ل ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شیفته شدن
: فاعل آن سرخ و زرد کیست چه گوئی
ای شده بر قول خویش واله و مفتون .
ناصرخسرو.
گاه بر فرزندگان چون بیدلان واله شویم
گه ز عشق خانمان چون عاقلان پژمان شویم .
سنائی .
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
واله اندر قدرت اﷲ شد.
مولوی .
عالمی شد واله و حیران و دنگ
ز آن کرشمه و زآن دلال نیک شنگ .
مولوی .
کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی .
سعدی .
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاوس شهپر برکند.
سعدی .