اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وان

نویسه گردانی: WʼN
وان .(پسوند) بان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی محافظت و نگاهبانی . || نگهبان . نگاهدارنده . حارس . و محافظت کننده . همچو گله وان و دشتوان و فیلوان و امثال آن ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان قاطع). حافظ. نگاهبان . (انجمن آرا). || شبه . مانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نظیر. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). ون . (جهانگیری ). ون مخفف آن است . (آنندراج ) (انجمن آرا). حرف تشبیه به معنی مانند. || دارنده . (غیاث اللغات ). || (اِ) در تداول گیلانیان ، زبان گنجشک . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنچه در لغت پارسی استنباط شده است وان به معنی چشمه و محل آب استعمال می شده و از اسامی قدیم که بر بعضی محال نهاده اند این معنی استنباط می شود چنانکه در آذربایگان محلی معروف است آن را شش وان خواندند چون شش چشمه و رودآب به هم متصل و بدان محل می آمده ، اکنون شیشوان گویندو در شهر نشوی که در این زمان به نخجوان مشهور است هم آبی بوده که شکارهای دشتی و کوهی به هوای خوردن آب از کوه به زیر می آمده اند و جماعتی شکارچیان که به پارسی آنها را نخجیروان می نامیده اند می رفته و آنها را نخجیر می کرده اند بتدریج آن محل را نخجیروان خواندند و «را» را حذف کرده نخجوان گفتند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حرف ربط + ضمیر) مخفف و آن . از و (حرف عطف ) + آن (اسم و ضمیر اشاره ) :
وان نار بکردار یکی حقه ٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده .

منوچهری .


واندگر پخت همچنان هوسی
و این عمارت بسر نبرد کسی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
وان . (روسی ، اِ) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که در حمام نصب کنند ودر آن بدن را شستشو دهند. (از فرهنگ فارسی معین ).
وان . (اِخ ) نام شهری است در ترکیه ، واقع در فلات ارمنستان در ساحل شرقی دریاچه ٔ وان . (دائرة المعارف اسلامی از حاشیه ٔ برهان ). نام ولایتی ...
وان . (اِخ ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طِریخ (به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است ) .
وان. مخفف و+آن. وان=وآن. دَر کارِ گُلاب و گُل حکم اَزَلی این بود کاین شاهد بازاری وان پَردِه نشین باشَد حافظ
وأن . [ وَءْن ْ ] (ع ص ) پهن . عریض . (از منتهی الارب ). هر چیز عریض . (از اقرب الموارد). || مرد پهن تن . (منتهی الارب ). رجل عریض . و هی وأ...
آیه 51 از سوره 68 ام قرآن است. این آیه برای جلوگیری از چشم زخم به پیامبر فروفرستاده شد. ایرانیان این آیه را روی کاشی بر سردر منازل خود می آویزند تا از...
بیشه وان . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بیشه بان . غَیّاض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیشه بان شود.
تایی وان . (اِخ ) ۞ نامی است که ژاپنیها به «فرمز» میدهند. رجوع به «فرمز» شود.
دیده وان . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: دیده + وان = بان ) دیدوان . دیدبان . دیده بان . (آنندراج ).
کشتی وان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کشتی بان . ملاح . کشتی ران . (یادداشت مؤلف ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.