وح
نویسه گردانی:
WḤ
وح . [ وَح ح ] (ع اِ) میخ . (منتهی الارب ). میخ و وتد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
وح .[ وَح ح ] (اِخ ) مردی درویش : هو افقر من وح او من الوتد. (منتهی الارب ). نام مردی فقیر. (ناظم الاطباء).
وح . [ وَح ح ] (ع اِ صوت ) زجری است گاو را. (منتهی الارب ) مبنی بر سکون کلمه ای است که با آن گاو را میرانند. (ناظم الاطباء).
وه . [ وَه ْ ] (صوت ) کلمه ای است که در محل تحسین گویند، و آن را مکرر نیز کنند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است که در محل انتعاش طبی...
وه . [ وَه ه ] (ع اِ) اندوه . (منتهی الارب ). حزن . (از اقرب الموارد). گویند: وَه ّ من هذا؛ به تنوین ، یعنی وَه ّ، چون اف اف . (از منتهی الار...
وه . [ وِه ْ ] (ص ) به . نیک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
عک-وة. [ ع َک ْ وَ / ع ُ ](ع اِ) «نونه » و چاهک زنخدان . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ۞ چاه زنخ . چال چانه . || میانه و راست از هر ...
وه وه . [ وَه ْ وَه ْ ] (صوت ) خه خه . زه زه ! به به . بخ بخ . بارک اﷲ. آفرین . احسنت . تبارک اﷲ. ماشأاﷲ. به نام ایزد. تعالی اﷲ. زه . زهی . (یادداشت...