وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی .
خاقانی .
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش .
خاقانی .
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح .
خاقانی .
سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
الوداع ؛ خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ
: الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن .
سعدی .
-
وداع کردن ؛ بدرود کردن . خداحافظی نمودن . (ناظم الاطباء)
: رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی .
خاقانی .
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.
سعدی .
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم .
صائب .
-
وداع گاه ؛ جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن
: گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.
عمعق بخاری .
-
وداع گفتن و الوداع گفتن ؛ خداحافظی کردن . خیرباد گفتن به هنگام مسافرت . پدرود گفتن . (ناظم الاطباء)
: مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ٔ جمعیت جنان باشد.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209).
رجوع به وَداع شود.
|| متارکه . مسالمت . (اقرب الموارد).