ورا. [ وَ ] (از ع ، حرف اضافه ، ق ) وراء. پس . عقب . بعد. (ناظم الاطباء).در پس . در عقب . پشت . خلف . جز. بجز. غیر. بغیر. مگر.سوا. (ناظم الاطباء). رجوع به وراء شود
: ورای هر چه در گیتی اساسی است
برون از هر چه در فکرت قیاسی است .
نظامی .
ورای همه بوده ای بود او
همه رشته ای گوهرآمود او.
نظامی .
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست .
سعدی .
|| پسین . || آن طرف . (ناظم الاطباء). خارج از. بیرون از
: کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست .
انوری .
کارخانه ٔ این طایفه ورای این عالم است . (انیس الطالبین ). دنیای موهومی ورای دنیای مادی برای خودش تصور کرده . (سایه روشن صادق هدایت ص
20).
-
ورای پست و بلند ؛ برتر و بالاتر از زمین . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || بیرون زمین و آسمان که عالم لاهوت و عدم باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از عالم لاهوت است . (انجمن آرا). رجوع به وراء شود.
|| بهتر. نیکوتر. مناسب تر
: هیچ فرصت ورای آن مطلب
که کسی مرگ دشمنان بیند.
سعدی .