ورد
نویسه گردانی:
WRD
ورد. [ وُ ] (ع اِ) وِراد. اوراد. ج ِ وَرد به معنی اسب گلگون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ورد شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ورد. [ وَ ] (ع اِ) گل . (مهذب الاسماء). گل هر درخت و غالب گل سرخ را گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وردة یکی آن . (از منتهی الارب ) (ا...
ورد. [ وِ ] (ع اِ) تب . (منتهی الارب ). اسم است آن را یا نوبت تب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تب به نوبت و نوبت تب . (ناظم الاطباء...
ورد. [ وُ رُ ] (ع اِ) ج ِ ورید. (از اقرب الموارد). رجوع به ورید شود.
ورد. [ وِ ] (اِ) شاگرد و مرید. (برهان ). شاگرد و مرید و تلمیذ. (ناظم الاطباء).
ورد. [ وَ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : سنگ ورد، زندورد، دیرالزندورد، بیورد، سهرورد،باماورد، اجورد، خرماورد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ورد. [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ورد شود.
ورد /verd/ (اسم) [عربی، جمع: اوراد] ۱. ذکر؛ دعا. ۲. جزئی از قرآن که انسان هر روز و هر شب میخواند. فرهنگ فارسی عمید.
ام ورد. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از المرصع).
استن ورد. [ اِ ت ِ وُ ] (اِخ ) ۞ کرسی کانتن ِ نُر از ناحیت دونکِرک ، دارای 3632 تن سکنه .
اسفی ورد. [ اِ وَ ] (اِخ ) ناحیه ای در ساری . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 56 و 121 بخش انگلیسی ). رجوع به اسفیورد شورآب شود.