وزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) هبوب . دمیدن . (آنندراج ). رفتن باد از جایی به جایی . جنبیدن باد. (ناظم الاطباء). آمدن باد. جهش . جستن
: زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی .
آنک را بر باد خواهی داد دل
یک وزیدن باد از سوی تو بس .
عطار.
تو دادی بر نخیلات و نباتات
به حکمت باد را حکم وزیدن .
عطار.
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم .
سعدی .
گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کو
باد بهار میوزد باده ٔ خوشگوارکو.
حافظ.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ٔ کرمش کارساز من .
حافظ.
|| پراکنده شدن . (آنندراج ).
-
وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. (آنندراج )
: همه وسواس تمنا همه سودای وصال
میوزد بوی جنون از گل اندیشه ٔ ما.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
|| روییدن گیاه و موی و جز آن . (ناظم الاطباء). بالیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).