وظیفه . [ وَ ف َ
/ ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف
: حافظ وظیفه ٔ تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یاشنید.
حافظ.
-
نظام وظیفه ؛ خدمت سربازی . تکلیف خدمت هر جوان که به بیست ویک سال رسید در دستگاههای نظامی به مدت و کیفیت معین .
|| چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد. (غیاث اللغات )
: سه بوسه مرا از تووظیفه ست ولیکن
آگاه نیی کز پس هر بوسه کناری است .
فرخی .
|| وجه گذران . راتب . کمک خرج . مدد معاش . (ناظم الاطباء). وجه معاش . || مبلغی یا جنسی که برای امرار معاش به کسی دهند. مقرری . مستمری . مقرری و سالیانه و مستمری . مستمری که به سپاهی میدهند. (ناظم الاطباء). روزمره از طعام و رزق . (منتهی الارب ). خوراک روزانه و ماهانه و سالانه . (ناظم الاطباء).
-
وظیفه بریدن ؛ قطع کردن مقرری و راتب کسی
: وظیفه ٔ روزی خواران به خطای منکر نبرد. (گلستان سعدی ).
-
وظیفه بگیر ؛ موظف . ج ، وظیفه بگیران (موظفین ). آنکه وظیفه گیرد، و وظیفه در اصطلاح دستگاه بازنشستگی اداری وجهی است که ماهانه به افرادی که از خدمت برکنار مانده اند، داده میشود.
|| شغل و کار خدمت . (ناظم الاطباء). منصب و خدمت . (اقرب الموارد). شغل . کار و مانند آن . (منتهی الارب ). || عهد و پیمان و شرط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، وظائف ، وُظُف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در زمان صفویه اعانه و تصدق بود که با توجه به ترتیب اداری رایج در هند به صورت نقد پرداخت می شد. (سازمان حکومت صفویه ص
160).