اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وعر

نویسه گردانی: WʽR
وعر. [ وَ] (ع ص ) زمین درشت . (مهذب الاسماء). دشوار. خلاف سهل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اَوْعُر، اوعار، وعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی .

منوچهری .


|| رجل وعر المعروف ؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) بند کردن کسی را از حاجت و بازداشتن اورا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دشوار گردیدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خلیفت وار. [ خ َ ف َ ] (ق مرکب ) مانند خلیفه : خلیفت وار نور صبحگاهی جهان بستد سپیدی از سیاهی .نظامی .
تفصیل وار. [ ت َ ] (ق مرکب )به تفصیل مشروحاً. مفصلا و با دقت . (ناظم الاطباء).
ترتیب وار. [ ت َ ] (ص مرکب ) مرتب و باترتیب . (ناظم الاطباء).
زرفین وار. [ زُ ] (ص مرکب ) مانندزرفین . رجوع به زرفین و زلفین شود. || یک چشم ، همچون زرفین . (فرهنگ فارسی معین ) : زین قفل شرف و غیرت و...
شیفته وار. [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دیوانه وار. (یادداشت مؤلف ) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته ...
شکسته وار. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مریض . ضعیف . ناتوان .رنجور. بیمارگونه . (از یادداشت مؤلف ) : گرم به گوشه ٔ چشمی شکسته وار ببینی فلک ...
سیماب وار. (ص مرکب ) لغزان چون سیماب : دوش آن زمان که چشمه ٔ زرآب آسمان سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت .خاقانی .
بلعجب وار. [ب ُ ع َ ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مشعبدوار : نماید چند بازی بلعجب وارپس آنگه نه طرب ماند نه تیمار.(ویس و رامین ).
فرعون وار.[ ف ِ ع َ / عُو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه زور گوید و سرکشی کند یا خود را خداوند جهان خواند : فرعون وار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه ق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۵ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.