اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وعر

نویسه گردانی: WʽR
وعر. [ وَ] (ع ص ) زمین درشت . (مهذب الاسماء). دشوار. خلاف سهل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اَوْعُر، اوعار، وعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی .

منوچهری .


|| رجل وعر المعروف ؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) بند کردن کسی را از حاجت و بازداشتن اورا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دشوار گردیدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آدم وار. [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه بجای آدمی وار.
برق وار. [ ب َ ] (ص مرکب ) همانند برق . || مجازاً، تند و سریع. || درخشان : صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکارخنده زد اندر هوا بیرق او برقوار....
پاک وار. (ص مرکب ) مقابل ناپاک وار. (فردوسی ).
پری وار. [ پ َ ] (ص مرکب ) مانند پری . چون پری . پریوش :یکی خوی و لطفی پریوار داشت یکی روی در روی دیوار داشت .سعدی (بوستان ).
تاج وار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند تاج . لایق تاج . || گرانبها. || گوهر یا چیزی که در خور تاج پادشاهان باشد.
خجل وار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) مانند خجلت زده ، شبیه به خجلت زدگان . مانند خجلت پیشگان . از روی خجلت . شرم زده . شرمسار : چون تو خجل وار برآری نف...
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
خصم وار. [ خ َ ] (ق مرکب ) دشمنانه . (یادداشت بخط مؤلف ) : یک تن ز اولیای من از بهر خون من زنهار خصم وار مگیرید دامنش .سوزنی .
جفت وار. [ ج ُ ] (اِ مرکب ) واحد مساحت ، به اندازه ٔ یک جفت . چند یک جفت . بقدر جفتی . به اندازه ٔ یک جفت زمین : هر کس زندگانی یابد بیند که ...
چرخ وار. [ چ َ ] (ص مرکب ) مانند چرخ . چرخ مانند. چرخ وش . آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش . دوار مثل چرخ : درنگ ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۵ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.