اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وعر

نویسه گردانی: WʽR
وعر. [ وَ ع ِ ] (ع ص ) دشوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دشوار و صعب . (ناظم الاطباء). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اوعار. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
نعره وار. [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ندا، و آن نصف میل است و میل ثلث فرسنگ است ، پس نعره وار شش یک ِ فرسنگ باشد. (یادداشت مؤلف ). || مساف...
نقطه وار. [ ن ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نقطه . چون نقطه : اگر خطت کمر بندد به خونم نیابی نقطه وار از خط برونم .نظامی .
وایه وار. [ ی َ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عالی مقام دوره ٔ ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 75).
کاهل وار. [ هَِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) کاهلانه . چون کاهلان : تا باران قوی تر شده کاهل وار برخاستند. (تاریخ بیهقی ).
نیفه وار. [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نیفه . (فرهنگ فارسی معین ). چون نیفه ٔ شلوار که با نرم ترین جای بدن تماس دارد : نرمی دل م...
هاله وار. [ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: هاله + وار، پسوند شباهت ) دایره ای . مانند خرمن ماه . (از ناظم الاطباء).
هکمه وار. [ هَُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قطعه زمینی که در آن سبزی کاری کنند. (یادداشت مؤلف ).
واحه
حباب وار. {حُ }. (ص. مر.). چون حباب. حباب سان. حباب گون. حباب رفتار. در کنش و روش چون حباب.
خانه وار. [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانوار. جمعیت یک خانه و نوعاً هر پنج نفر را یک خانوار یا خانه وار میگویند. (ناظم الاطباء):«هر خانه وار باید د...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۵ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.