وفا کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت . ابراز وفا
: وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن .
حافظ.
|| کفایت کردن . بسنده بودن
: و نیز تواند بود که یک نفس به انشاد بیتی تمام وفا نکند. (المعجم چ دانشگاه ص
27 از فرهنگ فارسی معین ). || وافی شدن . به حد کافی رسیدن
: بدان وقت که آب نیل وفا کند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص
58).