وقار. [ وَ ] (ع مص ) وقارة. آهسته و بردبار گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به آرام شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) آهستگی و بردباری . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آرامیدگی و آهستگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات )
: بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
منوچهری .
آن رسول مجتبی وقت نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار.
مولوی .
تو را خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .
سعدی .
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.
سعدی .
|| بزرگواری . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || حلم و تمکین و گرانباری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) رجل وقار؛ مرد آهسته و بردبار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).