اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هبلع

نویسه گردانی: HBLʽ
هبلع. [ هَِ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار بزرگ لقمه ٔ فراخ گلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). از ماده بلع و هاء در آن زائد است . (تاج العروس ). هبلاع :
وضع الخزیر فقیل این مجاشع
فشحا جحافله جراف هبلع.

(از تاج العروس ).


|| لئیم . پست . فرومایه . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): برده ٔ هبلع؛ کسی است که پدر و مادر خود و یا یکی از آن دو را نشناسد. (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || سگ سلوقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام سگی است ۞ . (منتهی الارب ). نام سگ بسیارخواربزرگ لقمه ٔ فراخ گلو. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد)(تاج العروس ). رؤبة گوید :
والشد یدنی لاحقا و هبلعا
و صاحب الحرج و یدنی مبلعا.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
هبلع. [ هََ ب َل ْ ل َ ] ۞ (ع ص ) مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمه ٔ فراخ گلو. (منتهی ا...
هبلاء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهبل . زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغة). ج ، هُبل .
حبل ا. [ ح َ لُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) کتاب اﷲ. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || ایمان به خدا. متخذ و مقتبس از آیه ٔ شریفه ٔ: و اعتصموا بحبل اﷲ ج...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.