هبیب
نویسه گردانی:
HBYB
هبیب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و غبار پراکند. هَبوب . هبوبة. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ).
واژه های همانند
۳۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معلی . شیخ طوسی یک بار او را در عداد اصحاب باقر(ع ) و یک بار از اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید: سجستانی بود و شاید همان...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معن . پدر او معن شاعر معروف عرب است که دیوان او به سال 1903م . در اروپا چاپ شده است . گویند: معن شتران بسیار دا...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مغیره ٔ خفاف . مکنی به ابی المغیرة. محدث است .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مله (مهله ) برادر ربیعةبن ملة کنانی . ابن شاهین از طریق مدائنی از ابن عباس آرد که گفت : وفدی از بنی عبدبن عدی به...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منجم . مکنی به ابی النجم . معاصر مهدی خلیفه ٔ عباسی . او یکی از بلغای زبان عرب است . (ابن الندیم ).
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مهران . مکنی به ابی مالک . محدث است .
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مهلب بن ابی صفرة ملقب به حرون و در اساس اللغة ابومحمدبن المهلب آمده است . (تاج العروس ج 9 ص 173). یکی از شجعان ...
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مهلة. رجوع به حبیب بن ملة شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن میمون . از صعصةبن صوحان روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 21 شود.
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن نجیح . از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است . ابن حبان وی را در زمر...