هجر
نویسه گردانی:
HJR
هجر. [ هَُ ] (ع مص ) پریشان گفتن و هذیان گفتن در خواب و بیماری . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هذیان درآینده در خواب و مرض و پریشان گفتن . (منتهی الارب ). پرت و پلا گفتن . هَجر. هجیری . اهجیری . || بیهوده گفتن . (ترجمان عادل بن علی ). فسوس کردن در منطق و سخن زشت و بیهوده و فحش گفتن . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || ترک چیزی کردن . ترک کار لازم کردن . (از معجم متن اللغة). هَجر.
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حجر. [ ] (اِخ ) ابن زائدة حضرمی الکندی . ابوعمروکشی و طوسی او را در رجال شیعه شمرده اند. ابن النجاشی گوید: ثقة و صحیح السماع بود. عبداﷲبن ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن زیدالکندی . صحابی است و بحجر الشر معروف است . رجوع به حجربن یزید شود.
حجر. [ ] (اِخ ) ابن سلیمان حرانی . یکی از بلغای عرب است . (ابن الندیم ).
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عبدالجبار. جاحظ خبری از وی واو از موسی بن ابی الردقاء آورده است . (البیان و التبیین ج 2 ص 182). و ابن قتیبه در عیون ...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عدی بن معاویةبن جبلةبن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین الکندی ، معروف بحجربن الادبر و حجرالخیر. ابن سعد و مصعب زبیری ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن عمروبن معاویةبن ثوربن مرثع ملقب بآکل المرار. رجوع به حجر آکل المرار شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمروالکندی . رجوع به حجر آکل المرار شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عنبس . و برخی ابن قیس گفته اند. مکنی به ابوسکن یا ابوعنبس حضرمی کوفی است . طبرانی او را صحابی و ابن حبان در ثقات...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن حذیفه . ابن بدرالنزاری پسر عم عیینةبن حصن . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). مرزبانی او را در معجم ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از بلغای عشره است . (ابن الندیم ).