اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هجر

نویسه گردانی: HJR
هجر. [ هَُ ] (ع اِ) سخن زشت و بیهوده .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شمس اللغات ). کلام قبیح . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). فحش . (تاج العروس ). || هذیان . سخن پریشان بیمار تب دار. (معجم متن اللغة). || اسم است از اهجار. (اقرب الموارد). ج ، هواجر ۞ ، غیر قیاسی . (معجم متن اللغة) (تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن عمروبن عرفجةبن عاتک بن امری القیس بن ذهل بن معاویةبن حارث الاکبر کندی . ابن کلبی گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن نعمان بن الحارث بن الهشیم از ملوک غسانی شام یا بنوجفنه است . او پس از برادر خود عمروبن نعمان بسلطنت رسید و مدت حکمرا...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن معدی . کرب بن سلمةبن مالک بن حارث کندی . صاحب مرباع بنی هند. طبری گوید: وی و برادرش ابوالاسود بوفادت بنزد پیغ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن یزیدبن سلمةبن مرةبن حجربن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین کندی . و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقه ٔ چهارم ...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوالعنبس . تابعی است . رجوع به حجربن عنبس شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابوعماره . تابعی است .
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع به حجربن عدی شود.
حجر. (اِخ ) هجری . رجوع به حجربن ابی العنبس اصفهانی شود.
حجر /hajr/ ۱. (حقوق، فقه) منع توالت رفتن فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////////////////// مَن از رِندی نَخواهَ...
گل حجر. [ گ ُ ل ِ ح َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتش است و به عربی نار خوانند. (برهان ). کنایه از آتش زیرا که از سنگ بیرون می آید. (آنن...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۸ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.