گفتگو درباره واژه گزارش تخلف هذر نویسه گردانی: HḎR هذر. [ هََ ذِ ] ۞ (ع ص ) بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه واژه معنی حزر حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف .... حزر حزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث )... حزر حزر. [ح َ ] (اِخ ) کوه یا وادیی به نجد. (معجم البلدان ). حضر حضر. [ ح َ ] (ع اِ) زهار مرد و زن . || پیه در ناف . (منتهی الارب ). حضر حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل . حضر حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر. حضر حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود. حضر حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ). حضر حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ). حضر حضر. [ ح ُ ] (ع اِ) تک اسب . دویدن اسب . (آنندراج ). شتاب اسب در تک . (از مهذب الاسماء). ج ، احضار: جمز؛ نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود