اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هر

نویسه گردانی: HR
هر. [ هَِ رر ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هرء. [ هَُ رْءْ ] (ع مص ) نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).
هرء. [ هَُ رَءْ ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هَذّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هذو و هذاء شود.
دیگ سنگی(به فتح ها و کاف ـ واژه ای کرمانجی)
هر و شر. [ هَُرْ رُ ش ُرر ] (ص مرکب ) مندرس و پاره پاره و آویخته از جامه . (از یادداشتهای مؤلف ). || آنکه جامه اش دریده و مندرس و ریخته و...
هرآنچه. {هَ چِ}. (ص. مبهم؛ ضمیر مبهم مرکب، ق مرکب). هرچیزی که. هرچه. (یادداشت مؤلف) : به پیش آینه ٔ دل هرآنچه میدارم بجز خیال جمالت نمی نماید باز. حا...
هیر و هر. [ رُ هََ ] (اِ صوت مرکب ) آوازی که خربنده خران را دهد برای راندن : در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم خواهم به چوب رانم وخواهم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مزن‌هر‌دم (mazan-har-dam) = اشاره به‌چیزی که نخواهند اسمش را ببرند، یا اسمش را ندانند؛ همراه با تحقیر آن، یا دارنده یا به‌کاربرنده‌ی آن. شاید ابتدا از...
به هر حال. [ بِ هََ ] (ق. مرکب) به هر روی. در هر حال. در هر صورت. علی أی حال . علی کل حال . به هر صورت. به هر ترتیب. ////////////////////////////////...
در هر حال . [ دَ هََ ] (ق مرکب ) در هر صورت . به هرحال . علی أی حال . علی کل حال . به هرصورت .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.