گفتگو درباره واژه گزارش تخلف هراش نویسه گردانی: HRʼŠ هراش . [ هََ ] (اِ) قی و استفراغ وشکوفه . (برهان ). قی باشد. (اسدی ). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس ). هَرارش : از چه توبه نکند خواجه که هر جای رودقدحی می بنخورده کندش زود هراش .شهید بلخی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی هراش هراش . [ هَِ ] (ع مص ) بر یکدیگر انگیختن سگان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برجستن و حمله کردن و دشمنی ورزیدن . (از اقرب الموارد)... هراش هراش هراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک . هراش کردن هراش کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قی کردن . بالا آوردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هَراش شود. حراش حراش . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَرْش . (منتهی الارب ). حراش حراش . [ ح َرْ را ] (ع اِ) مار سیاه دیرینه سال بدان جهت که سوسمار صید کند. (منتهی الارب ). حراش حراش . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ابن مالک . محدث است و از یحیی بن عبید سماع حدیث کرده است . (منتهی الارب ). حراش مالک حراش مالک . [ ح ِ ش ِ ل ِ ] (اِخ ) معاصر شعبه بود. (منتهی الارب ). معاصر شعبةبن حجاج عتکی بود. (تاج العروس ). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود