هرء
نویسه گردانی:
HRʼ
هرء. [ هََ رْ ءْ ] (ع مص ) بسیار فحش یا زشت گفتن یا بسیار خطا کردن در سخن . || سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. یا کشتن سرما کسی را. || سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب ). نیک پختن گوشت چنانکه از هم باز شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیک پخته شدن گوشت . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
هر. [ هََ ] (اِخ ) دهی بوده است میان قراباغ و گنجه در سه فرسنگی قراباغ . (از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 181).
حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح...
حر. [ ح ُرر ] (ع ص ، اِ) آزاد. خلاف بنده . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). خلاف رقیق و عبد و برده . || آزادمرد. || جوانمرد. کریم . (...
حر. [ ح َرر] (ع مص ) گرم شدن . حرور. حرارت . (از منتهی الارب ).
حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی . (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت . ج ، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب ) : و قالوا لاتنفروا فی الحر قل ...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (مهذب الاسماء).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .