هرز
نویسه گردانی:
HRZ
هرز. [ هََ ] (اِخ ) جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان ). || نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعه ٔ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هرز. [ هََ ] (ص ) مخفف هرزه که بیهوده باشد. (برهان ): علف هرز. گیاه هرز. (یادداشت به خط مؤلف ).ترکیب ها:- هرز آب . هرز دادن . هرز رفتن . هر...
هرز شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هدر رفتن و روان شدن آب به زمین لم یزرع . (یادداشت به خط مؤلف ). || خراب شدن و از کار افتادن پره ٔ ق...
هرز کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و از کار انداختن قفل و جز آن .
هرز دادن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) هدر دادن . تلف کردن . روان کردن آب به زمین های لم یزرع . (یادداشت به خط مؤلف ).
هرز رفتن . [ هََ رَ ت َ ] (مص مرکب ) هدر رفتن . تلف شدن . مقابل هرز دادن . (یادداشت به خط مؤلف ). در اراک اگر آب زمین زراعتی بر اثر خراب شدن...
چاله هرز. [ ل َ هََ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران که در 4 هزارگزی جنوب تجریش کنار راه شوسه تهران به تجریش واقع شده . د...
حرز. [ ح َ ] (ع مص ) اندازه کردن . خَرْص . تقدیر. تخمین . دید زدن . تخمین کردن . تقدیر کردن . (زوزنی ). تخمین کردن کشت و میوه را. حرازی کردن ....
حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز : حرز است مگر...
حرز. [ ح َ رَ ] (ع اِ) آنچه بدان گردن بندند. || جوز تراشیده ٔ هموارکه کودکان بدان جوز بازند. || چیزی که براو گرو بندند و آنرا خطر نیز گوی...
هرض . [ هََ رَ ] (ع اِ) گرخشک که بر اندام برآید از حرارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرص شود.