اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هرض

نویسه گردانی: HRḌ
هرض . [ هََ ] (ع مص ) دریدن جامه را. (منتهی الارب ). مزق الثوب . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۴ ثانیه
هرض . [ هََ رَ ] (ع اِ) گرخشک که بر اندام برآید از حرارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرص شود.
هرز. [ هََ ] (ص ) مخفف هرزه که بیهوده باشد. (برهان ): علف هرز. گیاه هرز. (یادداشت به خط مؤلف ).ترکیب ها:- هرز آب . هرز دادن . هرز رفتن . هر...
هرز. [ هََ ] (اِخ ) جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان ). || نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان اس...
حرض . [ ح َ رَ ] (ع مص ) گداخته شدن از اندوه یا عشق . (تاج المصادر بیهقی ). گداخته شدن از اندوه . (ترجمان عادل بن علی ). ناتوان گردیدن که ...
حرض . [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِرْضة.
حرض . [ ح ُ رُ / ح ُ ] (ع اِ) اشنان . (مهذب الاسماء). غاسول . اشنان القصارین .
حرض . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم که برخاستن نتواند. || آنکه اندوه یا عشق تن او گداخته بود. || آنکه او سلاح ند...
حرض . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) گداختگی جسم . || فساد مذهب . تباهی رای و عقل . || (ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم . || مرد عاجز درمانده ٔ...
حرض . [ ح ُ رُ / ح َ رَ ] (اِخ ) نام وادیی به مدینة.
حرض . [ ح َ رَ ] (اِخ ) شهری در یمن بطرف مکه که بنام حرض بن خولان بن عمرو حمیری نامیده شده است واکنون در میان خولان و همدان است . (معج...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.