هرگز. [ هََ گ ِ ] (ق ) هگرز. در پهلوی هکرچ
۞ به معنی یک بار، هر، هرگز، ابداً، ایرانی باستان : هکرت چیت
۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هیچ وقت . هیچ زمان . (برهان ). هگرز. هرگیز. ابداً. به هیچوجه . (یادداشت مؤلف )
: چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و دون وژکور.
رودکی .
ستد و داد مکن هرگز جزدستادست
که پس دست خلاف آرد و الفت ببرد.
بوشکور.
چگونه ست کز حرب سیری نیابی
چگونه که برجای هرگز نپایی .
زینبی .
هرگز تو به هیچ کس نشایی
بر سرت دو شوله خاک و سرگین .
شهید بلخی .
بر دل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه .
منجیک .
گویی همچون فلان شدم نتوانی
هرگز چون عود کی تواند شد توغ .
منجیک .
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه .
خسروی سرخسی .
نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه .
کسائی .
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.
کسائی .
سپاهی است ای شهریار زمین
که هرگز چنان نآمد از ترک و چین .
دقیقی .
چنین پاسخ آورد پس کرگسار
که بر هفت خوان ، هرگز ای شهریار.
فردوسی .
به رویین دژت بر سپهبد کنم
مبادا که هرگز بتو بد کنم .
فردوسی .
به ایرانیان آفرین کرد و گفت
که هرگز نماند هنر در نهفت .
فردوسی .
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
از جان و دل و دیده گرامی تر دارم .
منوچهری .
نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن .
فخرالدین اسعد.
حسنک را... بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند. (تاریخ بیهقی ). من هرگز بونصر استادم را دل مشغول تر و متحیرتر ندیدم از این روزگار که اکنون دیدم . (تاریخ بیهقی ). هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی ).
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بحز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی .
ناصرخسرو.
خراب کرده ٔ هرکس توکرده ای آباد
مبادا هرگز آباد کرده ٔ تو خراب .
امیرمعزی .
عاقل از منافع دانش هرگزنومید نشود. (کلیله و دمنه ).
هرگز که دید آب مصور در آینه
یا آینه که دید مصفا میان آب .
خاقانی .
رباینده چرخ آنچنانش ربود
که گفتی که نابوده هرگز نبود.
نظامی .
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می آید؟
سعدی .
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.
سعدی .
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
سعدی .
هرگز نباشدت به بد دیگران نظر
در فعل خویشتن تو اگر نیک بنگری .
اوحدی .
|| هیچوقت یا همه وقت . همواره
: گر نه می میخوردی نرگس تر از جوی
چشم او هرگز پر خواب و خمارستی .
ناصرخسرو.
|| گاهی . یک بار. زمانی .وقتی . (یادداشت به خط مؤلف )
: گر رود هرگز برلفظ تو مدح ملکی
بازگردد بتو آن مدح چو از کوه صدا.
مختاری غزنوی .
شد خط عمر حاصل ، گر زانکه با تو ما را
هرگز به عمر روزی ، روزی شود وصالی .
حافظ.
|| چه زمان ؟ چه وقت ؟ (یادداشت به خط مؤلف )
: هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
با حاشیه ٔ خویش و غلامان سرایی
الا که به کام دل او کردهمه کار
این گنبد پیروزه و گردون رجایی .
منوچهری .
|| (ص ) به معنی همیشه و لایزال هم آمده است . (برهان ). رجوع به هرگزی شود.