هری
نویسه گردانی:
HRY
هری ٔ. [ هََ] (ع ص ) گوشت نیک پخته . (منتهی الارب ). گوشتی که نیک پخته شود تا از استخوان جدا گردد. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
هری . [ هَِرْ ری ] (صوت ، ق )لفظی است که عوام چون کسی را بیرون کردن خواهند بخواری و زبونی ، بر زبان آورند: هری برو، معزولی ، در این کلمه ...
هری . [ هَُرْ ری ] (اِ صوت ، ق ) تعبیر آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی . چنانکه در تداول گویند: دلم هری ریخت یا هری تو ریخت . (از یادداش...
هری . [ هََرْی ْ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هری . [ هَُرْی ْ ] (ع اِ) خانه ٔ کلان که در آن طعام سلطان گرد آرند. ج ، اهراء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هری . [ هَُ / هَِ ری ی ] (ع اِ) ج ِ هراوة. (منتهی الارب ). رجوع به هراوة شود.
هری . [ ] (هندی ،اِ) به هندی اسم هلیلج است . (فهرست مخزن الادویه ).
هری . [ هََ ] (اِخ )شهری بزرگ است به خراسان و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است و اندر وی آبهای روان است . و مزگت ...
هری آب . [ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 8هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع و دارای ...
پیر هری . [ رِ هََ ] (اِخ ) پیر هرات . پیر هروی . (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبداﷲ انصاری : و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبداﷲ انصا...
هری رز. [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سام شهرستان ملایر که در 18هزارگزی جنوب شهر ملایر واقع و دارای 227 تن سکنه است . از چشمه مشروب...