هزیمت شدن . [ هََ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکست خوردن و گریزان شدن
: هزیمت شداز وی سپاه قلون
به یکبارگی بخت او شد نگون .
فردوسی .
بدین گونه بود او همی روز جنگ
اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ .
فردوسی .
نشاطی برپای شد که گفتی در این بقعت غم نماند و همه هزیمت شد.(تاریخ بیهقی ). چون بوعلی بدید هزیمت شد و در رود گریخت . (تاریخ بیهقی ). زدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی ).
هزیمت شد همانا خیل بلبل
ز بیم زنگیان بی زبانت .
ناصرخسرو.
نیزه بر شهرک زد و شکست و درحال کفار هزیمت شدند. (ابن بلخی ).
گویی شود هزیمت هجر آخر از وصال
نیکو غنیمتی است نگارا اگر شود.
مسعودسعد.
تا ازظُلَم به جمله غنیمت برد ضیا
تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظُلَم .
مسعودسعد.