هزینه کردن . [ هََ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرج کردن . صرف کردن مال و پول و جز آن
: سرت را برگیرم و همه ٔ گنج خانه ٔ تو بر آتش خانه هزینه کنم . (تاریخ بلعمی ). عمر خواسته ٔ بسیار فرستادتا برای آبادانی شهر هزینه کردند. (تاریخ بلعمی ).
هزینه به اندازه ٔ گنج کن
دل از بیشی ِ گنج بی رنج کن .
فردوسی .
هزینه چنان کن که بایَدْت کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
فردوسی .
کاشکی او را از این شیرین روان مدح آمدی
تا هزینه کردمی در مدحش این شیرین روان .
فرخی .
بفزاید اگر هزینه کنیش
با تو آید به روم و هند و حجاز.
ناصرخسرو.
تاش آن صلات و مبرات بر طبقات لشکرخویش هزینه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ناورم رخنه در خزینه ٔ کس
دل دشمن کنم هزینه و بس .
نظامی .
رجوع به هزینه شود.